وقتی بزرگ شدم...

 

شغل رویایی من تو نوجوونی روزنامه نگاری بود. عاشق اون فضای پر جنب و جوش تحریریه‌ها بودم که احتمالا تو فیلما دیده بودم. نزدیک مدرسه‌امون چندتا دفتر روزنامه بود که نمایندگی روزنامه‌های سراسری بودن. گاهی می‌رفتم از پشت درای بسته بهشون نگاه می ‌کردم. شاید انتظار داشتم مثل فیلما یکی بیاد بیرون و بگه خانم دوست دارین بیایید تو؟ اوه. شما خیلی استعداد دارید، اصلا بیایید همکار ما بشید. نشریه‌های حرفه‌ای اون زمان مثل روزنامه‌ی شرق و مجله‌ی شهروند امروز رو کم و بیش دنبال می‌کردم.

 همه‌ی این‌ها بود ولی ته دلم هیچ‌ وقت باور نداشتم که واقعا می تونم روزنامه نگار باشم. به نظرم من کم سوادتر از اون بودم که بخوام چیزی بنویسم یا حتی اگه بنویسم روم بشه که اسمم زیرش جاپ بشه. لابد برای همین بود که واقعا دنبالش نرفتم.

این روزا خبرای خوبی از فضای مطبوعات نمیاد. مجلات همشهری و به خصوص مجله‌ی پرطرفداری مثل همشهری جوان ممکنه به خاطر مسائل مالی تعطیل بشن. ولی چیزی که می‌شه ازش مطمئن بود اینه که حتی اگه همه‌ی نشریات چاپی دنیا تعطیل بشن، خبر، تحلیل، آگاهی بخشی و به طور کلی ژورنالیزم هرگز از بین نمی‌ره.

پانته‌آی اینستاگرام (pv44@) حرف خیلی خوبی در مورد شغل موردعلاقه می‌زنه. می‌گه ذهنتون رو محدود به یک شغل نکنید.  بلکه نگاه کنید ببینید چه چیزهایی از اون براتون جذابه. قشنگی‌های روزنامه نگاری برای من به روز بودن، ارتباط با آدم‌های صاحب نظر، هرروز یادگرفتن و یاد دادن به دیگرانه.

 چندوقت پیش برنامه‌ی موتور جست و جو رو می‌دیدم که چندتا روزنامه نگار علمی مهمون برنامه بودن. دیدن چندتا فعال مطبوعاتی انگار رویامو زنده کرد. فهمیدم که هنوزم فکر کردن به فضای تحریریه‌ی روزنامه‌ها و مجله‌ها و تصور کردن خودم تو اون فضا باعث می‌شه  ذوق زده بشم. هنوزم ژورنالسیت‌ها رو روشن‌ترین آدمای دنیا می‌دونم.

۱ نظر لایک ۰

تامیلا و داستان زندگی‌اش

تامیلا پاشایی یکی از جالب‌ترین آدماییه که فالو می‌کنم. خانمی که در سی و چند سالگی رفت آمریکا و شروع به درس خوندن کرد و انفدر درخشید که به زودی دکتراشو در استنفورد شروع می کنه.

تامیلا بعد از جداییش علی‌رغم میل باطنیش و به خاطر مشکلاتی که داشت بدون پسر دوازده ساله‌اش مجبور به مهاجرت شد. شرایط خیلی سختی داشت و اول از یه کالج معمولی شروع کرد. اون‌جا فوق دیپلم گرفت و چون نمراتش عالی بود تونست اول از دانشگاه کلمبیا و بعد هم استنفورد پذیرش بگیره.

اون، زمانی که مدرسه می رفت شاگرد زیاد خوبی نبود و اولش اصلا مطمئن نبود که آیا بعد از چهارده سال دوری از درس و در یک کشور غریب می‌تونه درس بخونه یا نه. اما ویزای تامیلا توریستی بود و برای این‌که بتوته بمونه مجبور بود دانشگاه بره تا ویزاشو به ویزای تحصیلی تبدیل کنه. جالب‌ترین نکته‌ی زندگی تامیلا هم همین‌جاست که اون در واقع از ابتدا قصد درس خوندن نداشت ولی به مرور اعتماد به نفس پیدا کرد و فهمید که نه تنها  از پس درسا بر میاد که می‌تونه شاگرد اول دانشگاه هم باشه. تامیلا فهمید که خاطرات نه چندان خوشایندش از زمان تحصیل در ایران باعث شده استعدادهاش به حاشیه بره.

این نکته انقدر برای خود تامیلا الهام بخش بود که به رشته‌ی سیستم‌های آموزشی علاقه‌مند شد و دکتراش هم در همین رشته خواهد بود. تامیلا می‌گه می‌خواد کمک کنه آدمای کم‌‌تری به خاطر آموزش‌های نا کارآمد و سیستم‌های غلط از درس خوندن و دنبال کردن استعدادشون باز بمونن. و اعتفاد داره که هیچ وقت برای دنبال کردن علاقه‌ها دیر نیست.


آخرین مطالب
تبلیغ مصرف‌گرایی نباشه
حتی سبزی پاک کردن
قدرت درونگراها
چگونه ترس از خوب نبودن باعث هیچی نبودن می‌شود؟
دیگه دست من نیست بستگی داره به تو
در ستایش دلدادگان و پدر
این همه سخت بودن بد است مرد حسابی
واقعی بخند
چرا کاربران چهره‌ی دختر گریزمن رو پوشوندند؟ درسی از جام جهانی برای حریم خصوصی کودکان
رویاتو دنبال کن ولی ...
موضوعات
من چگونه من شدم
آرشیو مطالب
شهریور ۱۳۹۸ ( ۱ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۱ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۲ )
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان