واقعی بخند

بعد مدت‌ها یه مهمونی رفتم که واقعا بهم خوش گذشت. از اون مهم‌تر احساس کردم چقدر رفتارم راحت‌تر و واقعی‌تر شده.

قبلنا توی جمع نمی‌تونستم خودم باشم و طبیعی رفتار کنم. احساس می‌کردم تکه‌ای از روحم بالاسرم وایساده و رفتارمو کنترل می‌کنه و بهم می‌گه چیکار بکن یا نکن. ولی حالا تمام روحم یگانه شده و با خودش به صلح رسیده.

معمولا نمی تونستم با کسی ارتباط بگیرم و فقط به حرفای دیگران گوش می‌کردم. برای همین یکی از فانتزیام این بود که یکی باهام حرف بزنه ولی من متوجه نشم چون مشغول حرف زدن با یکی دیگه‌ام. این دفعه این اتفاق افتاد. چایی بهم تعارف کردن ولی چون داشتم با بغل دستیم حرف می‌زدم متوجه نشدم.

 

دستاوردهای مارو باش تو رو خدا:)))

لایک ۱

نظرات  (۰)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
آخرین مطالب
تبلیغ مصرف‌گرایی نباشه
حتی سبزی پاک کردن
قدرت درونگراها
چگونه ترس از خوب نبودن باعث هیچی نبودن می‌شود؟
دیگه دست من نیست بستگی داره به تو
در ستایش دلدادگان و پدر
این همه سخت بودن بد است مرد حسابی
واقعی بخند
چرا کاربران چهره‌ی دختر گریزمن رو پوشوندند؟ درسی از جام جهانی برای حریم خصوصی کودکان
رویاتو دنبال کن ولی ...
موضوعات
من چگونه من شدم
آرشیو مطالب
شهریور ۱۳۹۸ ( ۱ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۱ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۲ )
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان